رژه نيروهاي مسلح را از نزديك زياد ديدم . اما امسال اين مراسم به دو علت برايم اتفاق ديگري بود.
به واسطه مسئوليتم مي توانستم در جايگاه مخصوص بايستم و برادرم نيز كه در نيروي انتظامي خدمت مي كند جز رژه روندگان بود.
فضاي عجيبي است،مردم دور تا دور ميدان حلقه كرده اند ، دود اسپند و همهمه جمعيت و نظامي هاي بي سيم به دست كه از اين سو به آن سو مي دوند تا همه چيز سرجاي خودش باشد.
ناگهان ميدان آماده باش مي خورد و سكوت حاكم مي شود. بالاي جايگاه حس و حال عجيبي دارد .
كنار سرداران و استاندار و مقامات ايستادم. رژه آغاز شد؛ چشم مي چرخاندم تا برادرم را ببينم.
مارش پرشور نظامي مي نواخت و افسران و درجه داران و سربازان رژه را آغاز كردند. كجاست برادرم؟
بغض گلويم را مي فشارد چيزي درون سينه ام ملتهب و بي قرار است.
صداي كوبيده شدن پوتين ها بر آسفالت ، چهره هاي برافروخته و جدي و برق چشمان ... كجا بوديد؟ كجا بوديد شما وقتي محمود افغان اصفهان نازنين را به زير سم اسبان خود گرفت؟ كجا بودي تو گروهبان جواني كه آن عينك دودي و كلاه كج چهره ات را اين چنين قشنگ و پر هيبت كرده وقتي تكه هاي عزيز وطنت را روس ها جدا نمودند.
كجا بوديد شما كه اين چنين استوار و پرشكوه تفنگ خود را چسبيده ايد وقتي جهان آراي عزيز خرمشهر غريبانه مي جنگيد، ياد جهان آرا و آن چهره ي مظلوم ياد شب هاي غريبي و تنهايي مدافعان شهر اشك را از چشمم جاري مي كند؛« الله اكبر پاينده رهبر» اين علامت شروع رژه گروهان ديگري ست با كوبيدن پا بر زمين چهره شان سرخ تر مي شود مثل سرخي پرچم ايران و چشمان نازنينشان چه برقي دارد،گويي آماده اند تا تن خود را فداي ميهن عزيز نمايند. حيف اين صورت ها كه هنوز مو بر آن نرسته نيست كه به خون آغشته شود؟
حيف اين سينه هاي ستبر نيست كه گلوله ي بدخواهان بشكافدشان؟ زبانت را گاز بگير مرد! خدا نكند ... خدا نكند...
مادر چه مي كني آن گوشه ي ميدان؟ تسبيح به دست و زير لب زمزمه كنان ؟ قربان اشك چشمت . دعاي تو كه باشد ،نفس پاك تو كه باشد ،اين عزم و اراده و هيمنه ي پرشكوه جوانان ما كه باشد كدام گلوله را ياراي شكافتن اين سينه هاست كه اين سينه ها بي تاب پيوستن به صف اصحاب عاشورايي امام عصرند.
دنبال برادرم نمي گردم، چشم نمي گردانم ،برادرانم را يافته ام . اين جوان لاغر اندام عينكي كه اين گونه بي خيال اسلحه ي خود را دست گرفته و زحمت بلند كردن پا را به خود نمي دهد اما از ته چشمانش مهرباني و عشق مي بارد برادرم هست، اين جوان سرباز كه چنان با غيرت فرياد مي كشد كه پا بلند ! پا بلند! برادرم هست، اين افسر لباس پلنگي كه چنان هنرمندانه شمشير خود را در هوا مي چرخاند و فرمان مي دهد برادرم هست.
گريه امانم را بريده ، كسي مرا نبيند، مي گويند اين جوان احساساتي را چه كسي فرستاده آن بالا كه اين گونه اختيار از كف داده ، زيرچشمي به اطرافم نگاه مي كنم؛ چشم يكي از سرداران نيز خيس است و اشك پهناي صورت استاندار را هم فراگرفته .
بانوان دست به دعا دارند و چهره ها از رضايت و غرور و پيروزي سرشار است، نم نم باران مي بارد مثل چشم خيلي ها دور ميدان، بر تمام سرزمين عزيز من نم نم باران مي بارد ، صداي مارش و كوبيدن پا بر زمين در تمام ميهن طنين انداز است.
كاش دشمنت هم مي توانست از اين بالا رژه را ببيند ايران! كاش آنان كه براي حمله به تو خط و نشان مي كشند امروز برق چشمان برادرانم را مي ديدند و صداي نفس نفس زدن هاي پر هيبت شان را مي شنيدند.
بوي عطر و اسپند همه جا پيچيده ، اين گريه آدمي را چه سبك و آرام مي كند. ايران عزيز ! ايران سربلند ! چقدر دوستت دارم.
كمال رستمعلي
رئيس اداره روابط عمومي